حواست هست خدا ؟؟؟
صدای هق هق گریه ام از همان گلویی میاید که میگفتی از رگش به من نزدیک تری ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ سر کلاس درس بودیم نیوشا پرسید:هی بچه ها چه کسی تا الان عاشق شده؟ هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان سمیه یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. سمیه 4روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش زهره موضوع رو ازش پرسید بغض سمیه ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم وارد کلاس شد اونو دید گفت:سمیه جان چرا گریه می کنی دوباره معلم پرسید گفت:سمیه جان چرا گریه می کنی سمیه با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟ سمیه گفت ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟ معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم سمیه گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید .سمیه ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...تا جونم و بدم بهش.... من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزوهرکسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زد رفتم جلوی دست پدرم و گفتم : پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت : نه من نمی تونم بذارم که بجای من تو رو بزنه. من هلش دادم اون طرف و گفتم : بخاطر من برو .. و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی . بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: عزیز همیشه دوست داشتم و دار سمیه من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقت بودم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش دوستدار تو (ب.ش) سمیه که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت: دخترم می تونی بشینی به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر سمیه اومدن دنبا له سمیه ؟ معلم پرسید چرا ناظم مدرسه گفت برای مراسم ختم یکی از بستگان سمیه که صورتش از اشک خیس بود بلند شد و گفت: چه کسی ؟ ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان. سمیه که صورتش از اشک خیس بود صورت سمیه زرد شد بدن سمیه شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت سمیه ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد انگار یک شوک بهش واردشده و دیگه قلبش از کار افتاده بود سمیه همیشه این شعرو تکرار می کرد خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد ؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد ؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد
نظرات شما عزیزان: